امشب تولد داداشم بود از یه ماه پیش هم یه کدورت هایی با زنداداشم پیش اومده بود که یه جورایی قهر بودیم طوری که حتی روز مادر هم زنگ نزد به مامانم .امشب گفتیم بریم خونشون هم تولد داداشم رو تبریک بگیم هم کدورت ها از بین بره ولی زنداداشم از خونه بیرونمون کرد
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
بعد آقایون اومدن شام خوردیم بعد شام دوباره لبایش رو پوشید اینبار مامانم دید من ناراحتم صدام کرد بیا توام نگاه کنم منم رفتم نگاه کردم گفتم قشنگه بعدش هم اومدیم خونمون
بعد دو روز من رفته بودم مراسم ختم بچه ها رو گذاشته بودم پیش مامانم برگشتم دیدم زنداداشم اونجاست منم یه احوالپرسی با مامانم و زنداداشم کردم البته یه خرده سرسنگین بودم بعد جاریم گفته بود زنگ بزنم بهم رسیدی رفتم با اون حرف بزنم که تا من تموم نشده بودم این جمع کرد رفت
منم شوهرم خونه نباشه میرم خونه مامانم میمونم فرداش مامانم غذا رو گذاشته بود به منم گفته بود بلند شدی برنج رو آبکش کن زنداداشم هم قرار بود ناهار بیاد خونه مامانم شبها بره خونه مامانش که کمک مامانم بکنه تومغازه
ظهر دیدم بابام اومد ولی ناراحته و زنداداشم هم نیست به مامانم گفتم چی شده بابا دلخوره گفت هیچی بهس گفتیم بیا بریم خونه گفت نه من نمیام دخترت به من بی احترامی میکنه مگه من بی صاحبم واز این حرفا