مادرشدن تنها رویای باقیمونده درون منه
تنها رویای زنده ی درونم
میترسم دستشو بگیرم وبیارمش تو زندگی...
خودمو از دفتر اولویت هام خط بزنم داوطلبانه!و همون یک نفر رو مادرانگی کنم.تا مرز مادر و پدرشدنش و حتی بعد تر........
برای سالم بودنش حاضرم طولانی ترین وکشنده ترین سردردهای دنیا رو تحمل کنم و لب به مسکن نزنم.حاضرم هربلایی سرم بیاد ولی اون حالش خوب باشه و جاش امن.دلم حالت تهوع بارداری میخواد حالم به هم بخوره از هرچس که دوست داشتم.که شیکمم بیاد جلو و مث نقشه جغرافیا خط خطی بشه.
دلم میخواد باصدای جیغ یه کوچولوی پنجاه سانتی از اتاق کناری شیر ازسینه م لبریز بشه....بوی نوزاد لبخندهای کجش و دستهای چروکش
دلم میخواد اولین روزی که رفت مدرسه پشت درمدرسه بشینم و تنهایی پای برگشتن نداشته باشم.خونه رو بدون اون تحمل نکنم
تقریبا ازهمین الان میدونم روزی که پربگیره از خونه ی من،همونجوری که مادرم رفتنم رو با حسرت نگاه کرد نگاهش میکنم و ذوب میشم از غم
روزگاری که کسی دلش رو بشکنه و کاری از من برنیاد همه ی سنگینی آسمون میشینه رو شونه هام
مادربودن دیوونگیه،دلت میخواد یک دنیا رو آروم کنی برای فرزندت از دردش نفست میگیره و روحت از بیماریش زخم میشه....نگرانی میشه جزوی از زندگیت...
اون مریض میشه و توگریه میکنی....اون گریه میکنه و تومریض میشی......🌹