من الان بیست و شش سالمه 
نه مجردم 
فوق لیسانس حقوق دارم البته برادر بزرگترم خیلی سعی کرد کاری کنه که درس نخونم 
خدا میدونه من چقدر توی خوابگاه گرسنگی کشیدم چون بهم پول نمی دادند 
بعد ارشدم میخواستم برای آزمون وکالت بخونم اینقدر دعوا و جنجال راه انداختند که نگذاشتند دو سال کار کردم بعد از ارشدم 
باور کن بعد که خودم کار کردم موفق شدم یه مانتوی نو داشته باشم 
همیشه دست دوی دختر خاله و دختر عمو را داشتم 
نه این که مامانم نداشته باشه نخواست برام بخره تا حرفی میزدم بهم می پرید و دعوا درست می کرد 
الان بعد از دو سال یه مقدار پس انداز کردم کار را گذاشتم کنار و شروع کردم درس بخونم تا آزمون وکالت قبول بشم و وکیل بشم 
من تو این زندگی خیلی قوی بودم ولی حقیقتا الان همش کارم گریه است ولی امیدم اول به خدا و بعدم به همت خودمه