نه ..ولی دوتامونم خیلی سختی کشیدیم ...من برا تحمل واقعیت و سکوت و به رخ نکشیدن مدام خیانتش و سعی در فراموشی ... و اون به قول خودش ترک کردن و فراموشی مورفین و هروئینش !
وقت هایی میشد که اونقدر دلم میسوخت به حال و روزش می گفتم بگم باشه قبول ولی طوری که کسی از خانوادهم نفهمه ... ولی مشاور بهم گفت که نمیتونم تحمل کنم .
وقتهایی هم نفرت عجیبی داشتم بهش ...
به طلاق خیلی روزها فکر میکردم تو خیالاتم تا تهش میرفتم ... ولی آخرش ... ته دلم نمیدونم دوست داشتن بود یا صرفا عادت ...و ترس از آوارگی بچه ها
بخشیدن و فراموش کردن خیلی سخته و هنوز نتونستم ...
ولی الان یکی دو ماهی هست که برا آرامش خودم و زندگی مون تصمیم گرفتم کلا فکر کنم که اصلا همچین اتفاقی نیافتاده .....
دیگه راه به راه ،مستقیم و یا کنایه یادآوری نمیکنم ...سرش نمی زنم که چیکار کردی و اسم اون عفریته رو نمیارم جلوش .... مدام نمی گم که خدا سر خواهرات و اون هرزه بیاره ...
یا هر اذان مغرب که میشه با چشم گریان از خدا نمیخوام که یکی مقدس سر راه مریم مقدس بزاره که لحظه به لحظه های منو زندگی کنه (هرچند از آبروش گذشتم ولی نبخشیدمش)
سعی میکنم کاستی هام و کمبود هایی که برا همسر جان مهم بوده ، اصلاح کنم ...مهارت های زندگی زناشوییم ببرم بالا .. پخته تر رفتار میکنم .
اونم خیلی تلاش میکنه ...خیلی رفتاراشو بهتر کرده
بچه ها آدم وقتی پدر مادر میشه دیگه فقط مال خودش نیست که راحت بگه طلاق خلاص ... مسئوله مقابل بچه ها ...سرنوشتشون ...
این خواست برگردم زندگی و مدام اون محبوبه رو یاد آوری نکنم بهش منم سعی میکنم ... خدا به هممون کمک کنه ان شاءالله ...