ماه محرم که میشد من و خاهرم مجرد بودیم یکی از فامیلامون هر سال محرم نذری میداد من و خاهرمم بدو بدو میرفتیم پیازا و سیب زمینی هاشون رو پوست میکندیم نه اب مبخوردیم نه حرف میزدیم میرفتبم تو حس و حالا بکن کی نکن
اونام فکر مبکردن ما تو فکر شوهریم هی گونی میاوردن و هز مزخندبدن بواشکی هوووف😓
پسر مجردم داشتن
حالا من شوهر کردم خاهرم هنوز مونده 😁