منم
چهارم دبستان بودم یه عروسک داشتم که از کلاس اول مثل تخم چشمام ازش نگهداری میکردم شنیده بودم باتری سولفاته میشه اگر بمونه توی عروسک واسه همین هر بار باتری هاشو جدا میکردم🤪 روی پر قو نگهش میداشتم
یه روز داییم با زن و بچه ش اومدن خونمون بچه شون کوچیک بود لج کرد عروسکو گرفت
مادرش بهم قول داد که سالم برمیگردونه
و بی اجازه عروسکی که من اوووون همه دوستش داشتم رو برد خونشون من تا یک هفته هر وقت یادم میومد خون گریه میکردم بعد از دو ماه آورد سالم هم آورد ولی هیچ وقت نظرم در مورد بی شعوری مادره عوض نشد که نشد
میتونست بچه ش رو به یه چیز دیگه سرگرم کنه و حواسش رو پرت کنه نه به اسباب بازی دیگران