اوایل اشناییمون من باهاش چند تاشوخی کردم
مثلا گفتم تا ۸ سالگی گل میفروختم سر چهارراه بعد منو به فرزند خوندگی قبول کردن....بیچاره یه جووووری غصه میخورد وهی قسم میخورد خوشبختت میکنم و کاری میکنم که گذشته رو فراموش کنی و این جور حرفا🤣😁😎
ما بعد یه مدت که فهمید دستش انداختم اون شروع کرده و تاااااا الان ادامه داره
یه بار گفت مریضم....یه بار گفت قبلا نامزد داشتم ...بعد تا سه چهار روز هرهر میخنده
منم چندوقته خیلی فکر بد میکنم و همش چیزای منفی میاد توی ذهنم یه بار خواب دیدم ولم کرده انقدررررر گریه کردم که برادرم بیدارم کرد و بغلم کرد و هی تند تند میگفت خواب دیدی چته؟
حالا چیکار کنم دیگه شوهرم از این شوخی ها نکنه باهام؟؟؟؟توروخدا کمک کنید