ولی من مثه دوستمون تکرار میکنم که باید از عروسا پرسید
ما سه عروسیم من سومی هنوز دومی وندیدم کلا قطع رابطه اس اولی هم فقط وازهر ده بار دعوتی یکیاز دعوتی های مادرشوهرمومیاد اونم مثه مهمون میاد میره یعنی از مهمون غریبه غریبه تر در این حد بودن
حقیقتش از اولکه وارد خانواده شوهرمشدم چپوراست با اوندوتا مقایسه میشدم همشم دلیل نارضایتیشون از اون دوتا رومیگفتن منم کلا آدمیم که دوست دارم همه ازمراضی باشن
اینا هر ایرادی که از اونا نمیگرفتن من سعی کردم خوب باشم مثلا از جاری اولم ناراضی بودن که مهمونی ها رونمیاد کمکنمیکنه و... راستش من نمیتونمقضاوت کنم بگم کارش درست بوده یا نه به خودش مربوطه
ولی من سال اول کلزندگیم تعطیل کردم دانشگاه و... هروقت مادرشوهرم یا خانواده شوهرم مهمونی داشتن من پایه ثابتشون بودم وکمکم میکردم سال عقد گذشت سال اولعروسی هم گذشت یهو بخودم اومدم دیدم واقعا زندگیممختلشده بعدم دختراش هروقت بخواین نمیاین نوه اش نمیاد منم خب کار وزندگیدارم همدرس دانشکاه کنکور کار و خونه و .... بعضی وقتا خب نمیشه
بعد شروع کردم خودمو اولویت قرار دادن کمکم میدیدم جالبه مادرشوهرم با اینکه خانم خوبی ها ولی شاید متوجه نیستن به دختراش میرسه اونا درس دارن کار دارن به عروس میرسه انگار نه انگار
انگاربیکار دوله اس توخونهنشسته بیکار
فامیل شوهر منو همیشه خونه مادرشوهرم میدیدن خوشحال خندان عروس خوبه کمک بکن و.... ولی از دلم خبرنداشنن که همش بحاطر حرف نشنیدنه ولی راضی نیستم که
برای همینبنظر من ظاهر قضیه ونبینین باید از دل عروسا پرسید که راضین یانه
مامانخودم ومثال میزنم همیشه خونه مامانبزرگ بودن خصوصا موقع مهمونیا کمک جال وغذا درست کنن و...مهربونوخندون ولی از دلش که کسی خبرنداره
از کمر درد وپادردا و ....