من سه تا دوست داشتم که خیلی باهم صمیمی بودیم در حدی که بیشتر اوقات خونه های هم بودیم و مادرامونم گاهی میومدن باهم دورهم بودن وقتی که مدرسمون زنگ اخرش بود مثل همه بچه ها تند وسایلمونو جمع نمیکردیم در کمال ارامش کارامونو میکردیم تا همه برن. از در مدرسه که بیرون میرفتیم روزانه از یه کوچه متفاوت میرفتیم سه نفری از اولین خونه شروع میکردیم زنگاشونو میزدیم و نگه میداشتیم و پشت هم خونه هارو میزدیم و کیفامون دستمون و فراررررررریه بار یه اقایی منتظر بود زنگ بزنیم همینکه دستم خورد به زنگ درو باز کرد مجبور شم وایستادم گفتم عمو من تازه ازمدرسه اومدم نونوایی بسته بود مامانم گفت بیام از همسایه نون بگیرم کنارش اپارتمان بودنمیتونست بشناسه اما خب شک کرد ولی رفت برام نون اورد گناهی همینکه درو بست دوستام از پشت ماشین اومدن منفجر شدن منم که شده بودم عین لبو 😄
شیطنت خاصی نداشتم والا بچه اروم و مظلومی بودم مخ کلاس هم بودم الان خنگ روزگارشدم
ما5تا دوست بودیم که هر5تامون عاشق مربی رباتیک که مردمتاهل بود شدیم...باهم مینشستیم رفتاراشو تحلیل میکردیم و غش میرفتیم...هنوز نمیفهمم فازمون چی بود 5تا دختر 17ساله عاشق مرد متاهل 35 ساله!!!
ی بار امتحان داشتیم نخونده بودم معلم اومد گف امتحان من گفتم امتحان نمیدیم معلمونم گف هر کی امتحان میده وایسه هر کی نمیده بره بیرون دیگ نیاد داخل اغا من پاشدم رفتم بیرون دیدم کل کلاس همرا من پا شدن بعدش معلم اومد اینقد گف بیا بریم امتحان بدین ما نرفتیم
با دوستم کلاسای فوقالعاده رو میپیچوندیم میرفتیم سینما😆
بعضی وقتام البته تو اردوها بچه ها گروهی جمع میشدن شماره پسر و ناشناس و فک و فامیل میریختن وسط زنگ میزدن میگفتن سلام شما برنده نواربهداشتی گلریز شدین😂😂
واااي من ياد اون روزا انداختي
سال اول دبيرستانبهترين دوران زندكيم بود ،يه كلاس همه با هم مچ بوديم و كل مدرسه رو ريخته بوديم به هم معلم ها از دستمون عاصي بودن ،كلاس هاي ديكه رو ميبردن سالن آمفي تئاتر و جشن و تفريح،به ما هم تي و جارو و سطل نيدادن كه مدرسه رو تميز كنيم😂😂😂نميدونستن كه همين كارشون جقدر برا ما شيرين بود و چقدر بهمون خوش ميگذشت
یه بارم بچه ها اکثرا گوشی اورده بودن ما تو زیر زمین بودیم وکلاغا خبر اورده بودن معلموون نیومده ماهم کلاسمون جوری بود دید به بیرون نداشتیم یکی از بچه ها اهنگ عربی گذاشته بود منو دوستمم خب وسوسه اهنگ بینظیرش شده بودیم کفشامونو دراوردیم(بی انصاف نبودیم با کفش بریم 😄) رفتیم بالا و هرچی هنر داشتیم از خودمون بروز دادیم یهو چشمتون روز بد نبینه یه سایه چاق دیدم به سرعت برق اومدم پایین و ورفتم حالا هی به دوستم اشاره میزدم بیا بریم دیدم نه توعالم خودشه تا اینکه اون خانوم چاق که مسئول طبقه زیر زمین بود اومد تو و دوستم کپ کرده اون بالا مومند مارو باعصبانیت دید و بعد از خنده ریسه رفت حالا خندشم تموم نمیشد تو خنده هاش گفت جز طراحی هنرای دیگم دارید ببببله اینجور شد که خودش برامون لطف کرد تنبیه در نظر گرفت اهنگ خوشگلا باید برقصن رو بزامون گزاشت و گفت برقصید خب منم که تحملممممم کمممم رفتم شروع به هنر نمایی کردم براشش😂😂
واای خدای منم گفتی دبیرستان یاد تقلب های افتادم ی پا مخ بودم برا خودم واسه تقلبی کردن توکاغذ مینوشتم با سنجاق میچسپوندم به لباس زر مانتوم بعد از دکمه مانتو درش میاوردم البته اخرش دستم برا معلم فیزیک رو شد
