خدا میدونه که منظور من از اینکه گفتم شما به تاپیک کمتر سر می زنی این نبوده که بگم داری کم کاری می کنی. اصلا همچین چیزی به مخیله من حتی یک لحظه خطور نکرده. من از اینکه پیغام زیادی از شما توی تلگ رام نمی دیدم به این نتیجه رسیدم که شاید مسافرتی یا سرت شلوغه. شده یه بار اعتراض کنم که شما چرا اینجا نیستی؟ مگه طلب بابامو ازت دارم؟ چه تعهدی به من داری که همیشه باشی؟
آخه انصاف بده از این جمله ساده من چطور میشه برداشت کرد که من گفته باشم شما کم کاری می کنی و به وظیفه ت عمل نمیکنی؟ آخه کدوم وظیفه؟ من همیشه به کار شما به عنوان یه کار خیر نگاه می کردم. مث هر آدم دیگه ای شما هم حق داشتی بری مسافرت و از تعطیلاتت لذت ببری. عکسم که گذاشته بودی و من فکر کردم نکنه هنوز مسافرتی. این که من فک کنم شما مسافرتی یا سرت شلوغه چه جوری به این منجر میشه که به همچین نتایج بی رحمانه ای درباره من برسی؟
شما توی خلوت خودت با بقیه می دونی که داری مشاوره میدی و ساعت ها وقت میذاری. نباید انتظار داشته باشی منم اینو بدونم. آخه چطوری بدونم؟ مگه ما ازت گزارش کار خواستیم که بدونیم وقتت به چی میگذره؟ هنوزم نمی فهمم این برداشت اشتباه چطور ممکن بوده به ذهنت برسه؟
و خداییش دیگه این جمله واقعا بی انصافیه و نهایت کم لطفی تو می رسونه: «... اگر حس میکنید میتونید ادامه این راه رو برین و وجود من انقد کم رنگ و دیگه نیازی نیس ...»
خداییش درباره همه همینجوری قضاوت می کنی؟ همه رو به یه چوب می رونی و ندونسته حکم میدی؟ حتی از من سوال کردی منظورم چیه و بعد این همه نسبتو به من دادی؟
اگه این بار اینقد روی دوشت سنگینی می کنه از بقیه بخواه که رعایت حالتو بکنن. چه فایده داره که شما ساعت ها برای دیگران وقت بذاری و بعد سرخورده و عصبانی باشی از اینکه همه وقت و توانت داره به اینکار صرف میشه. کمکی که آخرش شادمانی برای آدم به همراه نداشته باشه چه فایده ای داره؟ این میشه که یکی دیگه رو له می کنی و بیگناه گردن می زنی.