عادت؛
عادت....آفت انتخاب و قدرت تفکر است...
آفت زنده بودن....
خواسته یا ناخواسته به رفتار، چیزی و یا کسی عادت میکنی و کم کم جزئی از وجودت می شود... وابسته می شوی...
همه چیز روتین می شود...تکرارهای سرگیجه وار....
عادت میکنی که ساعت 7 بیدار شوی..
عادت میکنی که ساعت 10 بخوابی....عادت میکنی که بخندی به حتی بیمزه ترین جک های تاریخ، به تلخ ترین اتفاقات ، به گریه های دیگران...
عادت میکنی که مهربان باشی...
عادت میکنی که مهربان نباشی..
عادت میکنی که دوست داشته باشی....حتی عادت میکنی که بنویسی...!!!!
انگار برنامه ریزی شده ای که آن طور رفتار کنی...مثل روبوسی عید که اگر 3 بار شد گیج میشوی،
شبیه رباتی که پوسته ای بر رویش کشیده اند رفتارت را تنظیم کرده ای!!در اعماق وجودت ولی خواستار تغییری، چیزی کم است...خواستار خرق عادتی...
دوست داری که چرخ روزگار را برعکس بچرخانی...شاید باور داری، چیزی که عادتت باشد واقعی نیست، حداقل نه کاملا...
و اما گاهی چاره ای نیست، تو انتخاب میکنی که عادت کنی...! و این.... نهایت فداکاریست...نهایت نجابت...