سرما؛
یعنی بخاری بیشتر بدردت بخوره تا ادم بغل دستیت...!
یعنی اینکه حاضری به دیوار تکیه کنی و به آدمها نه.....
یعنی اینکه دلت سرد باشه و دستت گرم! سرما یعنی تمام، آه های دنیا نتونه ی ذره از غمتو کم کنه...
تمام ها کردنهای دنیا نتونه ی ذره دلتو گرم کنه...
سرما یعنی بلورهای یخ که توی چشمهای همه ست...
چشمهای بی نهایت زیبایی که نمی بینن...
سرما یعنی نگاههای سردی که تیغش تا ته قلبت نفوذ میکنه و مثل ی بیماری تمام وجودتو میگیره...
سرما یعنی ابتذال...یعنی که برای حرف مفت زدن آزادی، همه چی از دهنت در میاد در مورد هر کسی حتی مادر و پدر افراد، اما وقتی قراره دو کلام حرف حساب بزنی، اصلا وقتی قراره حرفهایی که توی دلت و ذهنت هست رو بزنی مغزت منجمد شده، قفل میشی، نمیتونی.....
سرما یعنی حرفهای قشنگ، حرفهای خیلیییییی قشنگ که باورشون نداری...
یعنی فراموش کردن روزهای خوب که شاید هیچوقت برنگردن....
یعنی کشتن آدمهای خوب توی ذهن همدیگه...یعنی عبور از مرزهای بی تفاوتی...یعنی احساس شادمانی در کنار بقیه ی مردگان....
سرما یعنی که ی کلمه یا نگاه یا لبخند گرم برای آب کردنت کافیه!! برای آدم برفیا گرما یعنی لحظه ی مرگشون.....
سرما یعنی حسی که الان دارم...