من هيچ كمكي نداشتم
از بيمارستان اومدم خونه رفتم لباس هاي نوزادمو شستم
ظهرم غذا پختم
خيلي اذيت شدم
فقط نهار مامانم درست ميكرد
مادر شوهرمم خودش ميومد شام و نهار تلپ بود فقط
البته شب بچه رو نگه ميداشت من بخوابم ي ساعتي! تا ده روز....
دومي كه همون ده روزم كسي نيومد
الانم يادم مياد تنم مي لرزه