2777
2789
عنوان

ماهنی

381 بازدید | 6 پست

داستان #ماهنی 🌴❤️

#قسمت_اول- بخش اول






تابستون بود و ما همه کارمون رو تو حیاط انجام می دادیم ...

زیر سایه ی یک درخت توت تنومند ...که روی قسمت زیادی از حیاط  سایه می انداخت  و شاخه هاش تا روی پشت بوم کشیده شده بود   و وقتی که توت های درشت و آبدارو شیرینش می رسید ، ما به راحتی به سر شاخه های اون دسترسی داشتیم ....

و  اونقدر می خوردیم که ماهنی رو نگران می کردیم ... و اون  همیشه یک پارچ دوغ آماده داشت و به زور بعد از خوردن کلی  توت  به خورد ما می داد ...

ماهنی  حواسش به همه چیز بود..حتی اگر یکی از ما بی خودی سرفه می کرد چشمهای اون نگران می شد وتا دونه های بِه رو خیس نمی کرد  به خوردش نمی داد راحت نمیشد ...  

دوغ همیشه تو خونه ی ما بود ، چون اون روزا کار بابا و ماهنی همین بود  ...

تابستون گرمی بود  همه زیر درخت توت که دیگه میوه ای  نداشت جمع شده بودیم ....

ماهنی یک سفره ی پارچه ای پهن کرده بود و با فاطمه و طاهره ..دوتا خواهر بزرگم نشسته بودن کشک درست می کردن ..

اونا با سر دو انگشت یک تیکه از ماست کیسه ای رو بر می داشتن  وکف دودست می مالید  و با چند حرکت ماهرانه اونو بشکل فرفره در میاردن و میذاشتن توی سینی که بعدا بزارن توی آفتاب تا خشک بشه ..

من کنار حیاط و با یک سنگ صاف و یک مستطیل هشت قسمتی با دو تا برادر کوچک ترم لی لی بازی می کردیم ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد 

داستان #ماهنی 🌴❤️

#قسمت_اول- بخش دوم





ماهنی مادرم بود ..پدرش اهل باکو بود و وقتی ماهنی سه سال داشت اومده بودن به تبریز ...و چند سال بعد از ازدواج اون بر می گردن باکو و در واقع اون تنها میشه ...

من تا جایی که یادم بود همه اونو همینطور صدا می کردن؛؛  ماهنی؛؛ ( به معنای ترانه و موسیقی ) ....

مخصوصا بابام ..که با لحن های مختلف... ماهنی از زبونش نمی افتاد ..

یک موقع عصبانی بود بلند و محکم ..و یک موقع هم با مهربون یک ماهنی کشدار می گفت و ما می فهمیدم که حال بابا خوبه  ...

اون روز سر ساعت همیشگی صدای ماشین اومد که دم در نگه داشت ..وبعد صدای بهم خوردن در,,,  و باز شدن در خونه ..

و بابا که با همون اخم همیشگی فریاد می زد ماهنی ..ماهنی ...

این یعنی بیا شیر آوردم ...

از این به بعد ماهنی وظیفه ی خودشو می دونست ...

با کمک برادر بزرگم رشید که همراه بابا اومده بود .. دوتا سطلِ سنگینِ پر از شیر  رو بر داشت و در حالیکه به زحمت اونا رو با خودش می ببرد..

به فاطمه گفت : پاشو کمک کن ...






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد 

داستان #ماهنی 🌴❤️

#قسمت_اول- بخش سوم





موقع برگشت دو تا لیوان شربت سکنجبین دستش بود  ...

بابا لیوان رو بر داشت و یکسر تا ته سر کشید ..و بدون اینکه حرفی بزنه لیوانشو  داد دست ماهنی و رفت تو اتاق ..بقیه ی شیر ها رو ماهنی و رشید و فاطمه بردن تو آشپز خونه ...و مثل هر روز کار اون زن شروع شد  ..

رشید دنبال ماهنی رفت و یواشکی زیر گوشش یک چیزایی گفت  .....

من با زرنگی خاص خودم می دونستم باز داره از بابا شکایت می کنه ..

رفتم جلو تر داشت می گفت ..یا خودت یک چیزی به عمو بگو یا من میگم ..

ماهنی به خدا صبرم تموم  شده ...شورشو در آورده ...

ماهنی لبشو گاز گرفت و با هراس دستشو گرفت و گفت هیس ..هیس .. فدات بشم آروم باش ..چشم پسرم میگم ..

خودت که اخلاقشو می دونی منظوری نداره به خدا ..خسته میشه ..

رشید با اعتراض گفت : چرا این کارو می کنی ؟چرا ازش دفاع می کنی ؟   ..,,

شما  خسته میشی یا اون؟ ..مگه چیکار می کنه ؟ رفته شیر آورده تازه از ماشین پیاده نشد منو فرستاد....

همه ی شیر ها رو من گذاشتم تو ماشین ..

به خدا خودت خرابش کردی برای چی اینقدر بهش رو میدی؟ مگه اون کیه ؟ ..

ماهنی صورتش سرخ شده بود و می ترسید بابا بشنوه و دعوا راه بیفته گفت : الهی قربونت برم فدات بشه مادر آروم باش ,, آروم باش پسرم , چیکار کردم مگه ؟

داریم زندگی می کنیم ..من راضیم ..

گفت : نمی فهمی چی میگم ؟..

ماهنی با التماس گفت : باشه ,, باشه بزار بره ,حرف می زنیم .....

رشید با اوقاتی تلخ از خونه رفت بیرون و درو محکم زد بهم ...





#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ببخشیدمعصومخ جون میزاره این داستانو

سلان.ممنون که اطلاع دادید.ممکنه لینکشو برای منم بزارید.من فقط میخواستم یه جا داستانو داشته باشم که هر دفعه مجبور نباشم دنبالش بگردم

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز