داستان #ماهنی 🌴❤️
#قسمت_اول- بخش سوم
موقع برگشت دو تا لیوان شربت سکنجبین دستش بود ...
بابا لیوان رو بر داشت و یکسر تا ته سر کشید ..و بدون اینکه حرفی بزنه لیوانشو داد دست ماهنی و رفت تو اتاق ..بقیه ی شیر ها رو ماهنی و رشید و فاطمه بردن تو آشپز خونه ...و مثل هر روز کار اون زن شروع شد ..
رشید دنبال ماهنی رفت و یواشکی زیر گوشش یک چیزایی گفت .....
من با زرنگی خاص خودم می دونستم باز داره از بابا شکایت می کنه ..
رفتم جلو تر داشت می گفت ..یا خودت یک چیزی به عمو بگو یا من میگم ..
ماهنی به خدا صبرم تموم شده ...شورشو در آورده ...
ماهنی لبشو گاز گرفت و با هراس دستشو گرفت و گفت هیس ..هیس .. فدات بشم آروم باش ..چشم پسرم میگم ..
خودت که اخلاقشو می دونی منظوری نداره به خدا ..خسته میشه ..
رشید با اعتراض گفت : چرا این کارو می کنی ؟چرا ازش دفاع می کنی ؟ ..,,
شما خسته میشی یا اون؟ ..مگه چیکار می کنه ؟ رفته شیر آورده تازه از ماشین پیاده نشد منو فرستاد....
همه ی شیر ها رو من گذاشتم تو ماشین ..
به خدا خودت خرابش کردی برای چی اینقدر بهش رو میدی؟ مگه اون کیه ؟ ..
ماهنی صورتش سرخ شده بود و می ترسید بابا بشنوه و دعوا راه بیفته گفت : الهی قربونت برم فدات بشه مادر آروم باش ,, آروم باش پسرم , چیکار کردم مگه ؟
داریم زندگی می کنیم ..من راضیم ..
گفت : نمی فهمی چی میگم ؟..
ماهنی با التماس گفت : باشه ,, باشه بزار بره ,حرف می زنیم .....
رشید با اوقاتی تلخ از خونه رفت بیرون و درو محکم زد بهم ...
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar