سلام بچها من تو عقدمو ما رشت زندگی میکنیم و همسرم و خانوادش تهران زندگی میکنن و نسبت فامیلی هم داریم!
حالا پنجشنبه جشن عقد دختر عموی همسرمه و خواهر شوهرم بهم پیام داد ما داریم میایم شمال اما داداش فک نکنم بتونه بیاد چون مرخصی نداره ولی تو بیا نیای بد میشه و فلان خلاصه منم گفتم باشه با ابراهیم صحبت میکنم حالا شاید بتونه بیاد اگه نیومدم من فک نکنم بیام چون تنها دوس ندارم!!!خلاصه گف بنظرم نیای زشت میشه گفتم باشه یه کاریش میکنم بعد گف من دارم کت و سارافونمو میپوشم گفتم باشه عزیزم بپوش😊گف تو چی میپوشی گفتم اگه بیام لباس میخرم یه نیم ساعت گذشت گف نه مامان میگه نخر یه جشن کوچیکه یه چیز بپوش بیا راسش بهم برخورد ولی حرفی نزدم گفتم حالا ببینم چی میشه اصن شاید نیام گف باشه نیا😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐نه به اون اصرارش که نیای زشته نه به اینکه حرف لباس شد گفتن نیا!!!!
به همسرم گفتم گف شاید منظوری نداشتن حالا اگه داشتنم به دل نگیر عزیزم من نمیتونم بیام اگه میخوای بری واست پول بریزم واسه خرید و ارایشگاه😐😐😐😐😐😐
بنظرتون نباید به دل بگیرم؟؟؟به همسرم گفتم نه تو نیسی نمیرم!