دیگه بهش دسترسی ندارم هفت هشت ساله .اها تو خیابون همیشه سرشو مینداخت پایین راه میرفت یبار خورده بود به تیر چراغ برق سر صورتش داغون شده بود بیچاره
یبارم همون اوایل ازدواج ما ،من و جاریم نشسته بودیم گفت شما دوتا اگه تا یه سال دیگه حامله نشید میرم برا پسرام زن میگیرم. بعد خواهرشوهرم گفت اگه اشکال از پسرات باشه چی؟ گفت برا عروسا شوهر پیدا میکنم .کاملا هم جدی بود
اصغر که خوبه یبار دوچرخه سواری مردان بود تی وی خودمون نشون میداد اونجاشون خیلی بد بیرون زده بود یهو من گفتم بزنین اونور مامانم گفت واسه اینکه اونجاشون معلومه میگی؟😐 یعنی هم خودش کف کرد هم من هم بابای بیچارم😐یه لحظه منو با بابام اشتباه گرفته بود 😂😂
من همیشه یه قشر خاص رو مسخره میکردم عروس همون قشر خاص شدم
من ی موردی رو فقططططط تو دلم مسخره کردم و خندیدم و آی و وااای کردم سرم اومد..
عمه همسرم چند ماه قبل بارداریم داشت برام تعریف می کرد که به رنگ خردلی وبار داشته و تا میدیده ببخشید حالش به هم میخورده
تو دلم کلللی خندیدم
چند ماه بعد سر خودم اومد..تو بارداریم شدیییید به رنگ فیروزه ای حساس بودم و تا میدیدم باید می دویدم تو دستشویی
حالا نوبت بقیه بود که من براشون عجیب و خنده دار باشم
