عقد کردیم دوستامونو برداشتیم بردیم کیش عروسی گرفتیم.بدون پدر مادرامون😀خیلی خوب بود.هنوزم زندگی همونجوریه واقعا بنظرم عوض نمیشه
ما تالار داشتیم ...بعد از تالار هم اومدیم خونه مادر شوهرم بزن برقص ...
دوستای شوهرم چند تاشون نامردی کرده بودن مشروب خورده بودن
گند زدن به آخر مراسم
جدا بودیم ها زن مرد
ولی یکی به گوش داماد ما رسونده بود رفیقای داماد مستن حالا از سی تارفیق شاید سه تا چهار تاشون کرده بودن
ولی خوب دیگه باعث بحث شدن
ولی دوروز بعدش با شوهرم رفتیم مشهد خیدی خوش گذشت....
شب بعد از عقد ک مهمونا رفتن فقط مامان و بابام موندم خونه پدر شوهرم،اونا هم رفتن و نگفتن توام بیا...خلاصه منم ک خسته و کوفته و هلاک مثل خرس خوابیدم،ولی هر وقت چشمامو باز میکردم می دیدم شوهرم چشماش بازه و خیره شده ب من...
چند وقت پیش ازش دلیل بیدار موندشو تو شب عقد پرسیدم،بهم گفت باورم نمیشد بهت رسیدم،فک میکردم خوابم دوست داشتم بیدار نشم از خواب و فقط تماشا کنمت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
