دوستان گل
مادرمو بابام دیروززز رفتن شهر دیگه واس عروسی دختر عموم..
من و ابجیم شوهرامون کارشون مرخصی نداشتن نرفتیم...ابجیمم هم که علاوه بر اون بچش مدرسه میرف گف نمیرم
با اون حال
شوهرمم نگف برو با مادرت
مادرم اصلا تعارف نکرد ک تو بیا شوهرت نمیاد... منم دیدم کسی بهم حرفی نمیزنه گفتم ول کن چرا مثل گونی سیب زمینی بپرم بالا😏😏😏
حالا امروز ک مادرم رسیده اون شهر زنگ زده... میگه اره اینجا همه گفتن نازنین چرا نیومده باید میامد
عمت فردا صبح حرکت میکنه پاشو بیا😥
گفتم مرسی راه دوره میلی ندارم بیام. شوهرم گف میترسم بری ...خودم نیستم راه دور..هزار جور اتفاقه..
الان هم مربی دخترم تماس گرف که ۵شنبه ازمون دارند بیارش
نمیدونم علاقه دارم برما میگم بچم الان مدرسه نمیره دستم بازه
ب شوهرم بگم دلم اونجاس اجازه میده
ولی حس سربار بودنو دارم😒😒😒