سلام دوستاي عزيز
دوست دارم تجربياتمو در اختيارتون بذارم شايد بدرد كسي بخوره به خصوص به درد اشخاصي مث خودم كه بشدت وحشت دارن.
من ديروز عصر ، دندان عقل فك پايين مو كه بصورت نفهته بود جراحي كردم .
دقيقا يك هفته بدليل چكاپ هاي قبل بارداري مجبور به مراجعه به دندان پزشك شدم، اينم بگم كه من تا به اين سن جز معاينه هيچ كار دندان پزشكي نداشتم و خدارو شكر تاحالا دندوني درست نكرده بودم .
بالافاصله بعد از معاينه دكتر گفت بايد يكي از دندان هاي عقل تو جراحي كني چون نهفته بود و فقط يه نقطه كوچيك ازش از لثه بيرون زده بود . بنابراين عكس نوشت و بعد از مراجعه به راديولوژي و ديدن عكس توسط دكتر ، دكترم توصيه اكيد كرد كه اين جراحي نه تنها كار من نيست بلكه كار دكتر متخصص جراح فك و صورت هستش چون ريشه دندان نزديك به اعصاب لب پايين ومماس با استخوان فك هستش و اگه درست جراحي نشه خطرناكه. خلاصه من با ترس و وحشت روانه مطب دكتر متخصص شدم .
دكتر بعد از ديدن عكس و معاينه گفت اين عكسي كه گرفتي بدرد تشخيص من نميخوره . بايد حتما يك عكس CBCT از دهانت بگيري چون محل دندون خطرناكه و بنظر ريشه تو كانال عصبي هست و فقط با اين عكس جديد قابل تشخيصه كه اگر ببينيم ممكنه با درآوردن دندون بطور كامل به اعصاب لب پايينت آسيب ميرسه ممكنه سري و بي حسي دائمي و ابدي بده و مجبور ميشيم حين جراحي فقط تاج دندون و برداريم و ريشه رو باقي بزاريم . بنده باز هم با ترس و وحشت دوچندان شده راهي راديولوژي شدم و اينبار برخلاف دفعه قبل كه با دفترچه تامين اجتماعي 32900 هزار تومن هزينه داده بودم . مجبور به پرداخت 1200000 هزار تومن ناقابل شده و عكس و بعد از يك ساعت از راديولوژي گرفتم و چون دير شده بود ديگه فرصت مراجعه به مطب نشد .
ناگزير بعلت نبودن دكتر يك بازه ي يك هفته اي رو مجبور به تحمل شدم . اينم بگم كه دندان من نه درد داشت نه فشار و نه پوسيدگي . كاملا سالم و بي آزار. تمام اين يكهفته رو من خون به جيگر خودم و همسرم و كل خانوادم كردم بسكه ناله كردم و گريه كردم كه من از جراحي ميترسم .
بالاخره روز موعود رسيد . يعني همين ديشب ساعت 7 عصر . خدا شاهده با دستاني يخ كرده و شكمي خالي از غذا (بدليل استرس هيچي از گلوم پايين نميرفت) و پاهايي لرزان و چشمايي كه اشك توش حلقه زده بود و التماس به همسرم كه تورو خدا بيخيال شو من كه دردي ندارم روانه مطب شدم . اونم مستقيم از محل كار . با همون يونيفرم شركت . چون ميدونستم اگر پام به خونه برسه ممكنه پشيمون بشم . اينم بگم شب قبلش تا صبح درست نخوابيده بودم و همش كابوس ميديدم .
خلاصه دكتر تا عكس و ديد گفت نه خدارو شكر گويا ميشه كل دندون و خارج كرد و بلافاصله گفت بخواب رو يونيت . با حال زار و لرزشي كه ديگه تبديل به رعشه و تيك عصبي شده بود رو يونيت خوابيدم . دكتر بقدري مهربون بود كه حد نداره كلي توضيح داد كه هيچي حس نميكني و فقط سوزن بي حس كننده ممكنه اذيتت كنه . البته اين برا مني كه ترسي از آمپول ندارم اصلا مهم نبود . اول دوتا آمپول تو لثه ام تزريق كرد و گفت پاشو برم كاراتو بكن و تشكيل پرونده بده .
با دستاي لرزون و استرس فوق بالا رفتم پيش منشي . بهم يه قرص ژلوفن داد خوردم و مدارك مو كامل كردم و رضايت نامه مو پر كردم . همسرمم تمام مدت قوت قلب ميداد كه هيچي نميشه نترس درد نداره .
خلاصه يه ده دقيقه اي نشستم و دكتر صدام زد ديگه يه جورايي تسليم شده بودم و دچار خنده ي عصبي شده بودم با لب و دهن بي حس هي هرهر به دكتر و همسرم ميخنديدم . دكتر باز چندتا بي حسي ديگه تزريق كرد فك كنم حدودا 5 جاي ديگه زد و در نهايت دوتام به ريشه زبونم تزريق كرد . فقط گز گز و حس ميكردم و دردي نداشت تزريقات . بعد دستيار دكتر كه دو نفر بودن يكي شون بهم دهانشويه داد گفت سي ثانيه غرغره كن و تخليه اش كن . لب و بيني و صورت و چونه مو با بتادين شستشو دادن . بعدم صورتمو با پارچه استريل پوشوندن لباسمم همين طور يه ملحفه مانندي كشيدن روم . بعد شروع كردن به چيدن ابزارها رو سينه ام . طفلك دستيار دكترم يه دختر جوون بود كه مرتب بهم دلداري ميداد ميگفت نترس. اون لحظات ديگه كاملا خودمو باخته بودم و فقط صلوات ميفرستادم و از خدا ميخواستم كمكم كنه تحمل كنم . دكتر اومد و گفت فقط دستاتو تكون نده . بعدم پزسيد خوبي ؟ چيزي حس نميكني ؟ گفتم نه .
شروع شد . من چشامو بستم كه چيزي نبينم . ساعت و ديدم 7:10 دقيقه بود. حسم ميكنم اول با تيغ لثه رو بريد . قبلش بهم توضيح داده بود كه براي كشيدن راحت تر مجبوره اطراف دندون و با مته بتراشه و من هيچ دردي حس نميكنم جز اينكه ابزار و صداهارو حس كنم . خلاصه مته رو روشن كرد و شروع كرد به تراشيدن حدود 7-8 دقيقه اي طول كشيد . صداي مته رواني كننده بود اما هيچي نميفهميدم . فقط فشار زيادي تو دهنم حس ميكردم . و مته اي كه محكم داشت دندونمو ميتراشيد . همش منتظر درد بودم و چشامو فشار ميدادم . طفلك دكتر هي قطع ميكرد ميگفت خوبي ؟ درد داري ؟ ميگفتم نه . فقط چندشم ميشه . اونم نه عادي با بي حسي كه زبونم داشت مث لالا حرف ميزدم . دكترم ميخنديد ميگفت ديگه اگه چندشتم نشه كه خيلي خوشبحالته . دستيارشم مرتب ساكشن ميكرد .
بعدم از حدود 10 دقيقه مته خاموش شد. بعدم حس ميكردم كه داره با يه وسيله مث سر پيچگوشتي ميزنه زير ريشه كه لق بشه . بعد از دستيارش انبر خواست و من فقط حس ميكردم داره دندون و به آرومي ميكشه بيرون و آخرشم با يه صداي تقي انداختش تويه ظرف فلزي . واي انگار دوباره از مادر متولد شدم .
ادامه در نظرات ...