خاطره ی زایمان من

سلام من تازه سال 96 ازدواج کرده بودم برج 9 برج 11 هم باردار شدم خلاصه خیلی بارداری بدی داشتک از تنگی نفس کم خوابی چیزای وحشتناک دیگه که تو تاپیکای قبلیم بخونیم هست اما یه چیز دیگه خیلی از مسمومیت حاملکی میترسیدم همش استرس اینو داشتم که نکنه وای منم بشم دختر خالم دقیقا شد و من خیلی استرس کرفته بودم روزاییییی اخر بارداریم خیلی خوب بود همش منتظر نینی بودم که بیاد پیشه منو بابایی 😍دیگه خیلی بی طاقت شدم همش پست میزاشتم کی زایمان میکنم کی نینیم بهم میگه مامان خسته شده بودم تا اینکه یک شب سرم خیلی گیج میرفت حس میکردم سرم خالیه  گفتم فشارم بالاس فشارمو تو خونه گرفتم 13 بود رفتم اورژانس رسیدم  فشارمو گرفتن گفتن 18 البته به من نگفته بودن چون فشارم متغیر بود سه دستم 18 یه دستم 15 بعد چند دقیقه 13 14 اوووه خلاصه من بدتر شدم وازمایشام اومد که دفع نداری برو خونه اما من نرفتم گفتم خیلی حالم بده دارم  بالا میارم که منو بردن اتاق عمل و خلاصه با فشار 18 نیمیم دنیا اومد روز 23 ابان 97 ساعت 8 45 دقیقه ی صبح اولین بار که پسرمو دیدم خیلی حس خوبی بود حس میکردم خدا بهم بهترین هدیخ رو داده اما نمیدونستم چقدر این حس زود گذره و باید صبر کنم واسه دیدن پسرم 

منو به خاطر مشکوک به پره اکلامپسی 1 روز ای سیو بستری کردن چقدر حس بدی بود درد بخیه هام یه طرف و دوری از پسرم یک طرف  خلاصه به هر بدبختی بود من تحمل کردم تو اتاق عمل هم عملم به شدت خوب بود و راضی بودم 😍 خیلی دکترای خوب و مهربونی داشتم 😍 عاشقشون شدم و تجربه ی خوبیه البته اینم بگم من خیلی خیلی خیلی زایمان فیزیولوژیک رو دوست داشتم ☹️😫😣 اما قسمت نبود 😩✋🏻و الان هم راضیم فقط میگم بهتون توصیه نکینن به کسی یا حتی به خودتون چه نوع زایمانی چون بعدش شکه میشین

خلاصه بعد از کنترل کردن فشارم 😍🙏🏻 اومدیم  بخش و من نینیمو برای اولین بار بغل کردم نمیتونم بگم اون لحظه چه جسی داشتم با درد بخیه هام اما بلند شدم سریع بغلش کردم 😘😍 وای که چقدر شبیه خودم بود باورم نمیشد انگار خودم بودم اصلا باورش واسم سخت بود اینقدر شبیه به من باشه با وزن 3 کیلو و300 کاملا معمولی 😍