من و دخترداییم از پشت بوم خالم ایناک سه طبقه بود داشیم خونه همسایه ک یه طبقع بودو دیدم میزدیم ،زن و شوهرهمدیگه رو بغل کرده بودن و داشتن میبوسیدن همو ک یهو ب پیشنهاد من سیب انداختیم تو حیاطشون وفرار کردیم فرداش نگو همسایه روب رویی مارو دیده بوده ب خالم گفته بود