زندگی یه دختره تو سال های قبل انقلاب که تو رفت و آمد مدرسه عاشق یه جون میشه ولی وقتی برادراش میفهمن دیگه نمیزارن بره مدرسه، کلی هم اینو اذیت میکنن و کلا برادرای خیلی بدجنسی داره بعد هم به زور شوهرش میدن، که شوهرش هم کمونیسته و هیچ وفت هم به زندگیش توجه ای نداره و وقتی هم انقلاب میشه اعدام میشه، معصومه هم میمونه با سه تا بچه و به هر سختی اینارو بزرگ میکنه و سرو سامان میده بعد چند سال عشق قدیمیش دوباره پیداش میشه و ازش خاستگاری میکنه که این بار هم بچه هاش نمیزارن باهاش ازدواج کنه.
معبودم! متبرکم نما به نامت، متبلورم گردان به عبادتت، متذکرم گردان به ذکرت، مرحمتم گردان به رحمتت