۶سالم بود،تو جمع اومدن دستم بندازن گفتن میخوایم بدیمت پسر خالت،بااااااید زن اون شی....
منم ساااااده،فکر کردم الاناست که بنشوننم سر سفره عقد😐
مثل میگ میگ رفتم خونه،چند دس لباس و پولای زیر فرش مامانمو برداشتم،خواستم فرار کنم برم شهرِ عموم اینا🚶👛
اومدم از جوبِ جلو خونمون یه پرشِ سوباسایی کنم،این پام،به اون پام لایی زد،وسط سَرم خورد به قسمت تیز سنگ،اندازه ی یه بند انگشت سابیده شد،بعد۱۷سال هنوز موهاش در نیومده😢😧
از بقیش فقط همین قد بگم براتون که پارسال همین پسر خاله که من بخاطرش دختر فراری شدم😅،تو عروسیِ خواهرش،با دوس دخترش چنان رقص و لاوی می ترکوندن که نگم براااتون😟
زدیم خودمونو ناقص کردیم واسه هیچی به هیچی😐
بابا نمی گین،این بچه است،میشنوه،فرار میکنه،سرش جر میخوره،به فنا میره😐،اسرافیل تو صور بدمه ایشالله راحت شم از دستشون😈😁