توی دانشگاه سر کلاس ریاضی2. 😀😀😀یادش بخیر استاد هنوز نیومده بود منم رفتم توی جا استادی وایستادم بچه ها که پایین بودن باهاشون حرف میزدم یهو چشمم افتاد به همسرم که از ته کلاس بهم زل زده بود و نگام میکرد
اینجوری😨تا دو ترم تحقیق برسی کرد ترم 4به صورت رسمی دوستیمون آغاز شد و پس از 8سال بعد از فوق لیسانس 6ماهه به هم رسیدیم شکر خداااا