تا حالا شده خانواده شوهرتون ازتون چیزیو پنهون کنن اما به بقیه بگن

نگران نباش همسر منم بدترین کارا رو باهاش کردن ولی آخر سر اونا عزیز شدن و من بده اصن ولش کن دل نسوزون

تا دلت بخواد مواردهای پنهان دارن، خیلیاشون رو هم شوهرم خبر داره ولی چون تو همه اینها فقط من غریبه هستم به من چیزی نمیگن، منم چون برام مهم نیست از شوهرم نمیپرسم وگرنه اگر بپرسم شوهرم با اینکه خانوادش گفتن به من نگه ولی بهم میگه

شما‌کاملا بی اهمیت باشید الان همسرتون به شدت دلش پره با حرف و این چسزا حساسش نکنید نهایت اینه میره با خانوادش بحث میکنه و تموم ولی شما چیزی بگی همه کاسه کوزه ها سر شما میشکنه 

ولی بعدا ازت نظر خواستن تو اون کار بگو من از اول در جریان نبودم نمیدونم 

اینجور چیزا زیاد پیش میاد عزیزم. باید بیخیال باشی و به موقعش تلافی کنی، حالا به هر طریقی، چه با متلک و تیکه، چه بصورت کاملا مستقیم و مثل خودشون. زندگی فقط و فقط صبر زیاد میخواد

اینم خوبه ولی نشون میده شما چقدر پیگیر هستید 

ولی بی تفاوت باشید انگار هیچ اهمیتی براتون ندارن بخاطر همین حالا زن گرفتن یا شوهر کردن کسی از جانب اونا اصلا براتون مهم نیست 

وقتی هم گفتن اگه خیره ک یه تبریک ساده بگید حتی خودتونو با رفتار یا حالت چهره نشون ندین ناراحتید یا خوشحالید بزارید با خودشون بگن مثلا خواستیم حرصشون بدیم ولی اینکه براش مهم نیست

ووووووویییییی من از اینجا دلم خنک شد😆😆😆😆😅😅😅😅

دیر و زود داره عزیزم ولی سوخت و سوز نداره. 

من همیشه دلم میخواست پشت ماشین عروسم همه بیان بوق بزنن و شادی کنن (باغ مجالس توی شهر ما خارج از شهره و تا برسیم به شهر این کار امکان پذیره و باعث ازار کسی نمیشه)ولی هیچکس نیومد حتی خواهرشوهرام بدون خداحافظی با من رفتن، من دیدم خواحافظی نکردن فکر کردم میخوام بیان خونم ولی وقتی رسیدم خونه دیدم کسی جز پدر و مادر و برادر و پدرشوهر و مادرشوهرم نیست. خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد از 6 سال تونستم دقیقا کارشون رو تلافی کنم. برای عروسی خواهرشوهرم نرفتم دنبال عروس، و خیلی مجلسی بدون خداحافظی برگشتم خونه. بعد که بهم گلگی کردن گفتم مگه برا من اومدن که من بخوام برا مراسم اونا برم؟ چیزی که عوض داره گله نداره. خفه شدن و دیگه نتونستن حرفی بزنن، فقط از درون داشتن میسوختن

نه