من دوس بودم ۴سال ولی خواهرای فضولش از کارمون سر در آوردن و همش سنگ مینداختن جلو پامون...منم دیدم شوهرم هی میگ من نمیتونم باهات ازدواج کنم بیا دوس باشیم تا قبل ازدواج گفتم بروووو بابا،بعدش هر چن وقت ز میزد حرف میزد و باز غیبش میزد،عوضی خیلی عذاب روحی داد...منم بیخیالش شدم تا اینکه ۱سال بعدش زنگ زدو گف بیاییم خاستگاری پدر مادرم بهم گفتن نظرت چیه گفتم اصلن جوابم رد.....بعدش اومد تو تل و باز حرف زدو گفتم باشه بیا....اومد و ازدواج کردیم..😊😊😊.
ولی الان مادر شوهرم میگ اگ میدیدمت قبلن اصلن نمیگرفتمت و التماس کردی اومدیم خاستگاریو ....حالا قیافم زشت نیستا اینا خیلی رو مغزن😕😕😕