عاغاا من بگم داغ داغ مال نیم ساعت پیش
لطفا منو نخورین
امروز من ناهار ندرستیدم قرار بود شوهری غذا بگیره بیاره
خلاصه من برا خودم همینجوری داشتم تو خونه میچرخیدم ک ایفون رو زدن برداشتم دیدم مادر شوهرم و پدر شوهرمن اومدن بالا البته خونشون طبقه پایینه ما بالاشونیم اومدن بالا منم انار و پرتقال اوردم برا پذیرایی داشتم چایی دم میکردم مادر شوهرم گفت ناهار درست نکردی؟
گفتم نه والا گفت پس ما الان چی بخوریم برادر شوهرت ساعت سه میاد؟
خلاصه فهمیدم ناهار میخوان گفتم الان زنگ میزنم به شوهرم میگم ناهار بگیره موقع اومدن داشتم شماره میگرفتم گفت بزن رو بلند گو حالا هر کار کردم گفت نه بزن رو بلند گو خلاصهتا شوهرم جواب بده صلوات فرستادم حرف بدی نزنه
به شوهرم گفتم عزیزم برای ناهار مهمون داریم نتونستم ناهار درست کنم میای پنج پرس غذا بگیر بیا خیلیم رسمی گفتم که بفهمه کسی اینجاست که شوهرم گفت
کوفت بخوره هرکی هست نمیفهمه تو ماه هشت برا غذا خونه کسی نره خجالت نمیکشه بهشون بگو خودتون برین غذا بگیرین سریع برداشتم از رو بلند گو
حالا من سریع گفتم عزیزم مامان بابات هستن پیشون گفتن حالا دور هم یه غذایی بخوریم غذا بگیر بیا گفت نمیگیرم و قطع کرد
مادر شوهر پدر شوهرم قرمز شده بودن از عصبانیت مادر شوهرمم گفت خوب پرش کردهی به ما فوش میده
بعد پاشدن رفتن خونه خودشون یعنی پایین
هم کلی خجالت کشیدم هم اینکه از دست شوهرم عصبانیم هیچ وقت اینجووری نمیگفت احتمالا تو اداره مشکلی پیش اومده
ولی خداییش اینا هر روز خونه من تلپن هر هفته هم چند بار شام و ناهار میمونن تازهمیان میشینن من با این شکم پذیرایی کنم