چند بار تعریف کردم اینجا قبلا زیاد سربه سرم میزاشتن این اوخر بچه ها و شوهرم و خودم تو اتاق خواب داشت خوابمون میبرد یهو در اون یکی اتاق باز شد چند ثانیه گذشت دوباره بسته شد. شوهرم رفت دید کسی نیس کل درو پنجره هام بسته بود کلا پشت اون در آویز لباس زدم به سختی حرکت میکنه اصلا باد هم تکونش نمیده
موندم جنا چکاردروپنجره دارن میبندنش بازش میکنن
یه بارم خواب دیدم یکی پارچه سیاه داغون انداخته سرش پشت بوم دسشوییه هوا هم ابریه. بیدار شدم دیدم گلاب به روتون دسشویی باید برم تا دیدم هوا ابریه خوف کردم آخه دسشویی هم تو حیاط بود. مجبوری رفتم تا خواستم بیام بیرون یه سرو صدای عجیبی از پشت بوم دسشویی اومد بدو بدو رفتم خونه دستامم نشستم😝😝😝
بچه ها اينا چيه تعريف ميكنيد😩
یبارم هیشکی خونمون نبود عمم اومد خونمون برای هممون لواشک آورده بود دید کسی نیست زود رفت منم نشستم گوشه اتاقم همه رو تنهایی خوردم. فرداش همون ساعت تو اتاق داشتم درس میخوندم دیدم از گوشه اتاق صدای مشمای لواشک و ملچ ملوچ میاد هرچی گوش کردم بیشتر شد دوییدم بیرون به مامانم گفتم
ما یه فامیل داریم یه پسر جوون بود همش میگفت جن ها با من حرف میزنن همه میگفتن مشکل روانی پیدا کرده تا اینکه یهویی رفت تو کما هیچ دکتری نمیفهمید مشکل این چیه تا اینکه یه جنگیر بردن بالای سرش از کما بیرون اومد😓😓😓
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
