دیروز براتون تعریف کردم قضیه چی بود دیگه...
شب رفتیم خونه مادرشوهر جاری و برادر شوهرم اومدن منم ب شوهرم گفتم ممدرضا اروم باش اونجا شلوغ بازی در نیاریا اخه شوهرم توی دعوا قلدر و یه ذره بد دهنه
اونم گفت نه و نمیخوام و امشب تکلیفمو روشن میکنم با عوضیا (جاری و دختر عموش)
خلااااصه ما ک رفتیم خونه مادرشوهر جاری و برادر شوهرم اونجا بودن
سلامممممم خوبببب
سلام
استارتر چی شد
رفتین دیشب
اخ جون دعوا😁
سلاممممم حالا اول بگو جاری جون زنده‌هستن یا ن تاماخیالمون راحت بشه
از همون دم در شوهرم با با حالت عصبی رفت داخل و من دیدم جاریم خیلی با ترس نگاه کرد شوهرم به مادرشوهرم گفت زنگ بزن ولی ا...(داداش بزرگترشون)بیاد بابا رو ببره بیرون کار دارم من با این دوتا خلاصه نشستیم تا برادر شوهرم اومد برادر شوهرم هی میپرسید چخبره چیشده و اینا جاریمم با ترس داش نگاه میکرد شوهرمم میگفت میگم حالا وایسا بابا بره
بگو من از دیشب منتظرم
کشتی جاری رو ؟؟؟؟؟؟؟؟
ووووی زود باش
اوووووه بالاخره وخت ادامه ی ماجرا شد😉
جاری های منم دعوادارن سالی یبار😂ماهم تماشاگریم..ازبس آشنیشون دادیم خسته ایم..دیگه تماشاچی شدیم
باباش ک رفت بیروم شوهرم شروع کرد تعریف کرد چیشده و حسابی با جاریم دعوا کرد
گفت برا چی تو زندگی ما دخالت میکنید تورور چ به این فضولیا دختره ی غربتی پ
هرچی هیچی بهتون نگفتیم زیادی دور برداشتید
یه ذره شعور ندارید ببینید دارید چیکار میکنید با زندگی ما اخه ادم چرا بایداینقد بیشعور و حسود باشه برا چی شماره من رو دادی ب ز این کارا چیه میکنید
اگ شوهرش بفهمه میدونی چی میشه ؟؟؟
من ک میدونم همه اینا نقشه تو بوده تویی ک اینقد بدجنسی و گند میخوای بزنی به زندگی ما
