اول خودم بگم.الان یادم افتاد.. 😱😱
رییسمون تو اتاقمون بود.پاش گیر کرد به کابل شبکم قطع شد. اومد کابل رو وصل کنه من از جام پاشدم خلاصه نمیدونم چی شد تو اون شلوغی دستش خورد یه لحظه به سینه من.. گفت ببخشید..منم خاک تو سرم نمیدونم چرا دهن گشادم وا شد یهو خودمو کشیدم کنار ناخوداگاه گفتم:خیلی کارتون زشت بود🙈🙈🙈
حالا رییس ما یه آقای مقید مذهبی که خدایی اینهمه ساله پیشش کار میکنم مث برادر بزرگم چشم پاک و قابل اعتماده..
جاخورد یه لحظه .. از خجالت مردم.چیزی نگفت کارم رو انجام داد رفت.هنوز بعد سالها یادش میفتم دلم میخواد برم تو زمین.. نمیدونم اون لحظه پیش خودش چی فک کرد راجب من😰
خیلی بد بود. .خیلی🙈