یه گیمی نصب کن که اونا هم شرکت کنن، جدولی، اطلاعات عمومی چیزی، وقتی می ری براشون از اتفاقات روز مره تعریف کن، البته نه تمام مسائل خونتونو، اتفاقای جالبی که تو خیابون و مترو اینا دیدی.......
به قومی مبتلا شده ایم که فکر می کنند، خدا، جز آن ها کس دیگری را هدایت نکرده....
من خونه هرکی برم حوصله ام سر میره کلا تو جمع حوصله ام سر میره راحت نیستم دل دل میکنم بیام خونه یا بریم بیرون . خونه هیچکس بهم خوش نمیگذره حتی واسه دستشویی رفتن هم اذیت میشم تو خونه خودم و بیرون راحترم خونه هیچکس راحت نیستم
والله من که میرم اونجا با خواهر شوهر گرام یکی دوتا از دختر ها فامیل شوهرم و خودم در ارتباطم .... جمع میشیم خونه یکی هی آمار اینو اونو درمیاریم و حرف رو حرف خیلی هم حال میده مادر شوهرم هم که بنده خدا کاربن ندارم ولی آدم خون گرمیه بعد ظهر ها هم میریم با دوستان بیرون گردش پارک بازار سینما هستیم باهم ... فقط پدر شوهر باشه یه مقدار معذب میشم همچین آدم با جذبه ای هستش آدم تو رو بایستی باهاش میمونه