ای وای خیلی وحشتناکه. 😣
لابکم کنید
مادرشوهرت خونتون بود ؟ یا رفتی دنبالش آوردیش؟ گمش نکردی شوهرتو؟
خب
منم لایک کنید
توروخدا بگو زودی.
لایکم کنید لطفا
عزیزم اشتباه میکنی اینجا ماجرای زندگیت رو تعریف میکنی
چون شما داخل ماجرایی و داری به هزار مساله ی دیگه نگاه میکنی که بقیه که بیرون از داستان هستن اونها رو نمیبینن.
اونا فقط اینو میبینن که مردی پا از چهار چوب خانواده بیرون گذاشته پس شما حتی یک لحظه نباید باهاش بمونی.
خیلیها هم میخوان نفرتشون از مردا رو اینجا نشون بدن.
در هر صورت اگر حرف دیگران روت تاثیر داره و به زندگیت دلسردت میکنه تاپیکت رو ببند
خلاصه اومدیم خونه و مادرشوهرم زنگ زد به شوهرم که توکوجایی وبااون دختره نکبت توفلان جا چیکار میکنی از ترس ریده بود به خودش تنها خرفی که زد هاشا کرده بود خلاصه گفته بود به الههام نگیو همون موقع من زنگ زدم بهش جوابمو نداد فک کنم ترسیده بود پیام دادم که کارت دارم خلاصه جواب داد گفتم من میرم بازار گفت برو دراخر بهم گفت که خوبی حالت خوبه منم وانمود کردم که هیچی نمیدونم وخوب رفتار کردم خلاصه سرتونو درد نیارم اصلا نزاشتم بفهمه تا یه ماه
عجب خانم مارپلی بودی توو
خبببب
چه دل جراتی افرین👍
دختره ي نكبت ان
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
51 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
