منو شوهرم سه سال باهم دوست بودیم.بعدش ک میخواستیم ازدواج کنیم خانوادش مخالفت کردند.مشکلشون من نبودم کلا ب شوهرم میگفتن الان ازدواج نکن با اینکه ۳۳ بود و همه چی داشت!!
شوهرم تنها اومد خواستگاری و ما ی عروسی گرفتیم با حضور چندتا از دوستامون و زندگی اغاز شد.
چند وقت بعد از عروسیمون یکی دوتا از دوستانمون و اقوام اومدن جمع شدن دور من ک این اقا خانوادشو رها کرد حتما تورو هم رها میکنه،خیلی این حرفا واسه همسرم گرون تموم شد چون هم من ریختم ب هم و زندگیمون مختل شد هم اینکه ب شخصیت شوهرم توهین شد.نتیجشم شد اینکه من با اون ادما دعوا کردم و قطع رابطه و دیگ تقریبا کسی دورمون نموند...
حالا دیروز پیک برام ی سبد گل اورد😐😐از طرف خانواده همسرم.با ی پیغام ک مارو دعوت کردند اخر هفته و منتظرن ک کدورت هارو کنار بگذاریم!!!
کدورت اخه!!کدوم دشمنی و ناراحتی؟!من ک اصلا ندیدمشون!
خیلی از دستشون ناراحتم واقعاااااا اصلا نمیخوام ببینمشون اون زمانی ک ب حضورشون نیاز بود نبودند الانم نمیخوام باشن.ولی از طرفی هم نمیخوام شوهرم رو دوباره بی کس کنم.
همسرم تصمیم رو گذاشته ب عهده من.بنظرتون برم!!!؟؟