بهش میگم من به جز خوشحالی تو چیز دیگه ای نمیخوام اگه با اون خوشحالی من دیگه تو زندگیت کاری ندارم
و با یه چمدون با غرور از پله ها میرم پایین و زنگ میزنم دوس پسرم بیاد دنبالم ببره آرومم کنه
اولش رمانتیک بود نمیدونم چرا همچین شد مث فیلمای جم
ولی ازشوخی گذشته همونو بهش میگم