این سوال شما شاید برای خیلی از دوستان دیگه هم ایجاد سده باشه.
خدمتتون عرض کنم که 
نسبت به پدر خودم که شغل ازاد داشت و خیلی اهل بریز و بپاش بود، خسیس محسوب می شد
بعدا سر فرصت از زندکی بعد ازدواجم هم می گم که چطوری تونستیم با هم هماهنگ بشیم با توجه به اختلافاتی که در خیلی از زمینه ها با هم داشتیم. 
من دختر پر شور و شوق، اهل تلاش، پر از آرزو، پر از هدف و برنامه، اهل ریسک
ولی ایشون یک پسر محتاط، افتاده، مقید، قانع، 
در مورد کافی شاپ هم یه مختصری توضیح دادم دوستم
ایشون دوجا کار می کرد، نهار و شام رو در محل کارش تامین بود، کل حقوقش رو ذخیره می کرد، یه مبلغ کمی در حد بلیط اتوبوس و مترو فقط نگه می داشت، 
برای خود منم این حرکتشون اصلا مفهوم نبود، 
ولی خداروشکر شخصیت تابعی داشت، هر ایرادی که ازش می گرفتم، سریعا خودشو اصلاح می کرد، 
یکی از رموز موفقیت ما در زندگی این بود که اگه از چیزی یا رفتاری از هم ناراحت می شدیم راحت بهم می گفتیم و بدون تعصب اصلاحش می کردیم، البته بیشتر اون طفلک اصلاح شد تا من😂
مورد همین مساله هم براش توضیح دادم که پدر من همیشه کلی پول نقد تو جیبش هست و مردی که پول نقد همراهش نباشه، شخصیتش زیر سوال می ره، براش توضیح دادم که بکی از توانمندی های مرد اینه که قدرت خریدش بالا باشه، داشتن پول در جیب مرد بهش اعتماد به نفس می ده و ایجاد محبوبیت می کنه براش، جالبه که ایشون منعطف بودن و سریعا اصلاح می کردن خودشو، 
ایشون خیلی ساده زندگی کرده بود، همیشه با حداقل ها زندگی کرده بود، خیلی چیزا رو با خودم تجربه کرد، مثلا تا قبل ازدواجمون هواپیما سوار نشده بود،البته منم اصلا منت سرش نمی ذاشتم، ولی طوری حرکتش دادم تا هر چه رو که دوست داشتم بدونه یا تجربه کنه، 
حدودا ۵ سالی طول کشید، 
الان دیگه رستوران های منتخبش، همه رستوران های لوکس تهرانه
کت و شلوار و لباس های برند می پوشه، کفش وکمربند از چرم طبیعی، 
مسافرتهای خارجی رو به داخلی ترجیح می ده،
ماشین زیر پاش از برادرام بهتر شده
خلاصه اینکه الان یه جورایی از خانواده خودم سبقت گرفته،
تحصیلات و تیپ و ادب هم که داشتن، الان از وجودشون خداروشکر لذت می برم،
یکی از خصیصه های خیلی خوبشون این بود که شخصیت قدردانی داره و قبول داره که در کنار من تونسته به موفقیت های چشمگیرش برسه، 
همونطور که توضیح دادم یه خصیصه خوبش این بود که حرف گوش کن بود، 
هر چی من می گفتم انجام می داد 
هدفای من می شد هدفش،
خودش زیاد هدف خاصی نداشت،
همیشه این من بودم که باید می گفتم که چی می خوام 
البته در محیا کردنش هم خودم پا به پاش تلاش می کردم
هیچ وقت چیزی نمی خواستم که نتونیم انجام بدیم،
منم خواسته هام طبق برنامه پیشرفت زندگیمون بود
مثلا هیچ وقت بهش نگفتم فلان لباس و طلا و جواهر یا لوازم ارایش رو می خوام
بعنوان نمونه
بهش می گفتم ماشینمون دیگه در شانمون نیست،
یه برنامه ریزی مالی می کردیم ، حقوق هامون و وام هامونو می ریختیم روی هم تا ماشین دلخواهمونو  بخریم.