واقعیت زیاد از مامانش خوشم نیومد
خواهر و برادرش معمولی
ولی از پدرش خیلی خوشم اومد
مجلس به سلام و احوالپرسی گذشت 
مادربزرگم و مامانش حسابی با هم هم صحبت شده بودن
یه جورایی مامانش با مادر بزرگم جور در میومد نه با مامانم 
مامانم شیرکاکائو اماده کرده بود
با شیرینی وشیرکاکائو پذیرایی کردم
و اومدم که براشون میوه بزارم تو بشقاب
اونقدر ظرف میوه جلوی کاناپه پر میوه بود 
که من هر میوه ای برمی داشتم یکی میوفتاد زمین 
اون طفلک هم مجبور بود دولا بشه بره زیر میز و میوه افتاده رو بیاره بده دست من
این اتفاق سه چهار مرتبه افتاد و باعث خنده همه شده بود و یه جورایی باعث شد که بیشتر خانواده ها صمیمی بشن