خب
حدودا دو ساعتی خونه ما بودم و اجازه خواستن که برن
پدرم اصرار کرد که شام بمونن
قبول نکردن
مامانش موقع رفتن به مادر بزرگم گفت
ما شما رو پسندیدیم اگه شما هم ما رو پسندیدن تشریف بیارین منزل ما
اونا رفتن و مادر بزرگم شروع کرد نه یک‌کلام بلکه صد کلام تعریف و تمجید کردن ازشون
به مادر بزرگم می گفتم
مادر تو رو خدا راست بگو
خوبه؟
مادر بزرگم هم می گفت ماهه
جوون از این بهتر هم مگه داریم
همونجا تصویب شد که هفته دیگه بریم خونشون و بازدیدشون
پنجشنبه هفته بعد شد
طبق محاسبات پدرم ۴ ساعت راه داشتیم تا برسیم به شهرشون
خودش هم شب قبل رفته بود خونشون
صبح ساعت ۶ صبح راه افتادیممامان و بابام و‌مادر بزدگم و‌من
۴ تایی
ولی از اونجایی که سرعت رانندگی بابام انگاری بیشتر از حد معمول بود
ما ساعت ۹:۳۰ صبح رسیدیم شهرشون😂😂😂
همچین خانواده ای بودیم ما
عجله داشتیم واسه دختر شوهر دادن😂😂
هیچ کس تو کوچه و خیابون نبود که ادرس بپرسیم
همه شهر تعطیل بود
راستی اشتباه کردم
پنجشنبه نبود
جمعه رفته بودیم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
33 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
