اون روز بهتر از روز قبل بود
و یکم بهش دل باختم
اومدم خونه و همه چیز رو برای مامانم تعریف کردم
مامانم هم خوشحال بود مه خال من بهتره
شب دوباره با هم تلفنی حرف زدیم و این بار زمان بیشتر
پیش خودم فکر کردم که مگه مهمه ناشین بخره یا نخره
من که خودم توان خرید یه ماشین رو دارم پس بی ماشین نمی مونیم
خودم خودمو راضی می کردم و راه کار می دادم و‌حل مساله می کردم
فرداش شد
همون روزی که باید با پدرم می رفتم یر قرار
منتظر بودم که بابام از ساعت و‌محل قرار بپرسه که اصلا ازم سوالی نکرد و فقط بهم گفت می ری سر قرار یه جای عمومی برو
سعی کن بری یه کتابخونه
اینو گفت و از در رفت بیرون
فهمیدم که اومدنش منتفی شده و شایدم با کسی مشورت کرده و متوجه شده که کارش غلطه و نباید اینقدر خودشو درگیر کنه
برای حفظ شان پدر بودنش خوب نیست
با هم قرار گذاشتیم تو به پارک
رفتم پارک
منتظرم بود
یه کادو و یه پوشه هم تو دستش بود
😶😶😶😶
کجا رفتی؟😦
خب
اومدي لايك كن بفهمم اومدي
رو یه نیمکت نشستیم
بهم گفت که امشب می خواد بره شهرشون
و بعد قرار میره ترمینال
کادو رو بهم داد
خیلی با سلیقه گل ارایی شده بود
حیفم میومد بازش کنم
بازش کردم
یه عطر بود
خیلی خوش بو
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
