سلام دوستای گل. من سر یه دوراهی گیر کردم. اینکه برگردم به زندگی و با افسردگی و تنهایی ادامه بدم بخاطر دخترم، یا جدا شم. دل خودم با جداییه. دخترم سه سالشه و خیلی بهانه پدرش رو میگیره و شروع کرده به گریه و بی تابی. کسی تجربه ای داره از بزرگ کردن دخترش و اینکه بچه چه مشکلاتی ممکنه براش پیش بیاد؟
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
ببینین دوستان ظاهر قضیه اینه که اون عصبیه و یهو کنترلش رو از دست میده. منم خیلی حساسم که جلوی دخترم دعوا و کتک کاری نشه که متاسفانه میشه و نمیخوام آسیب ببینه. حالا باطن قضیه اینه که من از همسرم به اصطلاح سرم و اون نمیتونه اینو تحمل کنه. خودم فکر میکنم ریشه پرخاشش اینه. من تحصیلاتم، درآمدم، سطح سواد و کار خانوادم و از همه بدتر سنم ازش بیشتره. اونم اصلا آدمی نیست که خودشو بالا بکشه. من اگر بخوام باهاش زندگی کنم باید خودم رو پایین بکشم. الان میگه سرکار نرو تا دوباره زندگی کنیم. اما من تو این چندسال انقدر دادگاه رفتم و کارمون به طلاق کشیده که اصلا نمیتونم از کارم بگذرم
من شاغلم و از پس هزینه های زندگی خودم و دخترم بر میام. همسرم اصرار داره برای طلاق از تمام حق و حقوقم ...
خوشبحالت سر کار میری حداقل . از مشاور کمک بگیر اگه کتکت میزنه جلو بچه هر دفعه دعوا دارین بچه بیشتر آسیب میبینه. هر چند روز یه بار بزار باباشو ببینه . سرش گرم بشه بهش خوش بگذره باباش هم یادش میره سنش کمه .
با همین نیمه همین معمولی ساده بسازدیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد
میشه بیشتر توضیخ بدی باخانوادش مشکلت چیه؟ ازدواجتون سنتی بود؟ سطح فکرش چه مدلیه؟ اوضاع مالیش فکرکنم ...
بله در اضای بخشیدن تموم حق و حقوقم حضانت بچه رو بهم میده. فقط مهم دخترمه. نمیخوام دعوا و کتک کاری ببینه. من زن ضعیفی نیستم. اگر زن ضعیف و خونه نشینی بودم همسرم هم آدم آرومتری بود
روحیم خیلی داغونه. می ترسم از اینکه به دخترم با طلاق بیشتر ضربه بزنم. از طرفی موندن توی یه زندگی که من هیچ حرف مشترکی با شوهرم ندارم هم خیلی سخته. از کارم که حرف میزنم بلند بلند با دخترم حرف میزنه که یعنی حواسم بهت نیست. از دوستام که میگم میگه همشون مشکل دارن و تو نباید باهاشون بگردی. در مقابل خانوادم به شدت موضع میگیره. مثلا برادرم آدم موفقیه و هردفعه که دعوامون میشه بدون هیچ ربطی یه فحش بهش میده. توی مسایل اجتماعی و ... که اصلا نمیشه حرف زد و دو تا دنیای کاملا متفاوتیم.
بچه ها نظرتون چیه که یه مدت یه خونه جدا بگیرم اما جدا نشم. خونه رهن کنم و با دخترم برم اونجا وسایل رو هم ببرم. اینم بگم که مادرش به شدت فتنه است و همیشه تحریکش میکنهو . اوایل که میگفتم کتک میزنه میگفت دروغ میگه. بعد هم گفت تو اگه زن زندگی باشی مردت اینکارو نمیکنه. لابد یه کاری میکنی که اونم میزنه و حقته
خیلی ببخشید میپرسم ولی بااینهمه تفاوت چرا ازدواج کردی؟ حتما اولش یه عشق و علاقه ای یا حداقل منطقی بو ...
اشتباه کردم. سنم بالا رفته بود و فقط میخواستم ازدواج کنم. همزمان دو سه مورد داشتم که ایشون معقولتر از بقیه بود. نه راستش عشقی درکار نبود اما ازش خوشم اومد. من اصلا نشونه ای از عصبی بودن در ایشون ندیدم تو اون دوران. هیچوقت هم فکر نمیکردم پول و موفقیت مهمه. من خودم کار می کردم و وضع مالی خانوادم خوب وبد و عقلم نمیرسید که اصلا پول تو زندگی دغدغه است. همون اول زندگی گفت حقوقت رو بریز به حساب مشترکمون( حسابی که فقط به اسم خودشون بود!) و منم قبول کردم.