سلام
متاسفانه ي مدت حس ميكردم همسرم خيلي بهم دروغ ميگع و دورو هس ولي هر دفع ب نحوي با قسم و ايه ردش ميكرد منم ب رو خودم نمياوردم
خلاصه هفته قبل ساعت سه گفتش من دارم ميرم تمرين.گفتم باشه برو ب سلامت فقط ساعت شش نوبت دكتر داريم فراموش نكن
خلاصه ك بعد ك اومد خونه ديدم لباساش خيسه
بهش گفتم باز با دوستات باغ بودي گفت نه بابا من سالن بودم گفتم سالن ك اون روز گفتي از ٥باز هس گف تايمش عوض شده🤔
منم چيزي نگغتم ولي حس كردم دروغ ميگه
خلاصه ك ديشب توي گوشيش ديدم ب دوستش اس داده ساعت سه دم در باش ك زود برگردم شك نكنه😒
داشتم منفجر ميشدم فقط...
سركار ك اومد دنبالم گفتم متوجه شدم اون روز بهم دوغ گفتي ..خيلي تعجب كرد گف چطور؟گفتم ديگه تا همين حدش بدون ك خيلي از دروغات متوحه شدم و دليلشو نميفهمم.گف مثلا چيا
همشو گفتم بهش.گفتم مثلا اون روز ميدونم رفتي ي شهر ديگه ىلي الكي گفتي بهم
گف ن بخدا يهن برنامه عوض شد گفتم دروغ نگو توي قرارتون گفتي ب طرف ك ميخايم بريم فلان شهر دير ميشه
اصلا حرفش نيومد
بعد گف ميترسم ناراحت بشي ك نگفتم
گفتم تاالان وقتي گفتي ناراحت شدم؟؟؟گفتم بهت شك كردم و ديگم دوغات ب روا نميارم ولي يهو ميذارم ميرم اروم و بي صدا