دلم گرفته خیلی ...بعد رفتن بابایی ...الان دقیقا43 روزه ...کل زندگیمو عوض شد ...از یه طرف رفتنش از ی طرف حرف مردم ...از این ساعتا ب بعد دلم میگیره استرس اون روز اصلا یادم نمیره خونه ساکت بود جهنممممم مامان و داداش از بیمارستان اومدن گفتن خوبه ولی از نگاه داداشم معلوم بود...ساعت نه شب 😢 خبر رفتنش واااای خدایا ...
نبودنش... مظلومیتش ...مریض شدنش ...نگاه مهربونش ...همه و همه ارومم نمیزاره
قرار بود عروسیمونو بگیریم بابایی خیلی راضی بود با ازدواجمون ...گفتیم از بیمارستان بیاد جشن عروسیمونو میگیریم ... که نشد ...الان چهل روزه من هنوز عزادارم ولی خیلیا زنگ میزنن که کی عروسی میگیرید انگار هیچی نشده انگار خبری نیست ...من بی پدر شدم من عزیزمو از دست دادم ...ولی انگار براشون مهم نیست رفتنش خیلی اذیتم کرد ولی اینجور حرفا اتیشم میزنه خدایا میخوام بمیرممممممم...چرا درک نمیکنن چرا ...
خدایا مواظب همسر مهربونم و پسرمباش به خودت سپردمشون💙💙
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!