چند وقتیه خیلی زود ناراحت میشم دیگه اون حسی که به همسرم داشتم رو ندارم همسرم هم عصبانی میشه حرفای بدی میزنه حس میکنم دیگه دوسش ندارم و فقط به خاطر اذیت نشدن خانوادمه که دارم زندگی میکنم اون هم همینطور دیشب خیلی حرفا بهم زد گفت نمیخوامت یعنی شاید پنج شیش بار شده که باهمـ دعوا کردیم وگفته برو خونه بابات ویا خواسته بذاره ازخونه بره که من نذاشتم خیلی داغونم بچه ها نمیدونم چی کار کنم
درگیر عشق تو شدم تو که خواب و خیال شبامی.قید همه چیز و زدم واسه اینکه الان تو باهامی.هر چی تو دنیاس به کنار تو تموم چیزی که میخوامی.وقتی بهت خیره میشم چشمام از تو سیر نمیشن.رویای شب های منی تو همونی که عاشقشم.زندگی بی تو واسه من خیلی سخته حتی تصورشم.هر جا که باشی تو فکر توام حس میکنم پیش منی.باور قلبم اینه که ما تا اخرش مال همیم.ماه قشنگ شبام.مثل یه خوابی برام.........
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
طلاق سخته من ازهمسرم هیچ خوبی وخوشی ندیدم یغنی هیچیا ولی با این حال بازم سخته جذاشدن بخاطرجو خانوده ک همه ی گوشه افسرده میشن بخاطر سرنوشتت ک چرا اینجورشد اون فشازی ک روته من شنبه وقت دارم مهرمو من یزارم اجرا همسرم این پیشنهادو داده یعنی بشدت اصرارب جذایی متم موافقم ولی نمیدونس مهرمیخام همیشه من یگفتم میبخشم مهرنمیخام امروزک ففهمیده خیلی حالم بهتره چون داره میسوزه میگف چی شد ک حق وحقوق میخای میدونه از حقوقش کم میکنن
بی مسئولیتی شوهرم.اصلا به من و بچم اهمیت نمی ده.تو این شهر کسی رو ندارم.خانوادم ۸ ساعت با ما فاصله دارن.امروز بجای اینکه با من باشه.با دوستش بود.باهاش دعوا کردم.فقط امروز نیست دلم داره میترکه