بچه ها ما از اول که با هم دوست شدیم نامزدم یه بار بدون این که من بپرسم گف بابا واس من و داداشم دو تا واحد خریده تو یه ساختمون
منم اون لحظه کلی خوشحال شدم از این که روزی که ازدواج کردیم قرار نیس بریم مستاجری و یه سره میریم خونه ی خودمون
گذشت تا این که
(2 ماه پیش داداشش عروسی کرد و یه عروسی کاملا تجملاتی گرفتن با تعداد خیلی زیاد مهمون
و بهترین تالار و گرون ترین آرایشگاه و این حرفا)
اینو داشته باشید بعدا کارش دارم
این روزا مامان من اینا داشتن دنبال یه واحد آپارتمانی شیک میگشتن واس آینده ی من یا داداشم
هرجا هم رفتیم گفتن اگه بتونین از اون آپارتمانا(همونایی که نامزدم داشت) بخرید خیلی عالیه چون هم خوش نقشه ست هم خیلی محلش خوبه
منم اون لحظه ها خوشحال از این که خونه ی آیندم قراره خوب باشه
امروز با نامزدم داشتیم حرف میزدیم خیلی اتفاقیبحث پیش اومد درمورد خونه و این حرفا
منم گفتم آره خدا رو شکر خونمون خیلی دنج و خوبه
برگشت گف من فروختم اونو.بابا پول لازم داشت واس عروسی داداشم فروختم دادم به اون
ادامه دارد....😂😂😂😂