دوهفته پیش نامزدی برادرشوهرم بود توخونه ی جشن مختصربرگزار کردن منو مادرشوهرم تو یه حیاطیم ولی جداییم من اصلاخونش نمیرم چون خیلی شروره.حالا یسری ظرف کم داشتن من براشون بردم و رفتم کمکشون اون روز.بعدچندروزظرفاموبی کموکاست اوردم .حالا امروز اومده دم درم میگه دوتا از بلوتای برنج رو اضافه بردی.منم گفتم ن من فقط۶تابراجهازم اوردم هر۶تاش الان توکابینتمه بهش نشون دادم.خلاصه رفته تو خونه باخاهرشوهرم دعواراه انداخته ک مراقب نیستی عروس ظرفامو برده .انقدازدست خودم عصبانیم ک حدنداره اخه ب اینا خوبی نیومده بخدا.منم بردم دوتاازبلوتای خودمو گذاشتم خونش گفتم بیا بااینکه مال منن ولی باشه مال تو.ب زور و باحرف حالیش میکردم ک ظرفاش پیش من نیس ولی بازم خاله شوهرم میگه باشه حالا ورداشتی هم ورداشتی ......ما ی خونه ایم انقد عصبانیم کردن ک نگو.حالا خیلی پشیمونم نباید ظرفامو میبردن الهی خیرنبینه مادرشوهرم جگرش اتش بگیره ک جگرمو اتیش میزنه.خداازش نگذره