ما عقدیم میخوایم خونه بگیریم شوهرم میگه مادرمم باید باخودمون زندگی کنه من میخوام جهیزیه امو بچینم تو خونه اون خودش ی خونه کامل دارا چیزاشو کجا جا بدم آخه شوهرمم قبول نمیکنه وسیله ها مامانشو ببره بده سمساری دلم نمیخواد شوهرم ناراحت بشه ولی واقعا با مادرش بودن سخته خیلی خسیسه همیشه حق با خودشونه از نظرش و خیلی خسلت بده دیگه منم میخوام بیام ی شهر غریب زندگی کنم واقعا سختمه ولی نمیدونم چیکار کنم شوهرم قبول کنه مادرش تنها زندگی کنه کمک کنین
نه مشکل من خرجش نیس من واقعا نیاز دارن تنها باشیم اول زندگی خودمم میشناسم آدم کم طاقتیم
پس حتما زودتر با همسرت جدی صحبت کن راجع به این موضوع
خدایا بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم، بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم، بابت لحظات شادی که به یاد تو نبودم،بابت هر گره ای که به دست تو باز شد و من به شانس نسبت دادم،بابت هر گره ای که به دستم کور شد و من تو را مقصر دانستم،مـــرا ببـــخـش ….کمک کن تا بفهمم تو، کنار منی، نه روبروی من!
جدیم نمیگیره تازه گفت اگه بمیرمم نمیزارم مادرم تنها زندگی کنه گریه هم کرد از همه خانواده شوهر من بچه ...
ای بابا... پس خونوادتو بفرست جلو که باهاش صحبت کنن اونجوری شاید جدی بگیره
خدایا بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم، بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم، بابت لحظات شادی که به یاد تو نبودم،بابت هر گره ای که به دست تو باز شد و من به شانس نسبت دادم،بابت هر گره ای که به دستم کور شد و من تو را مقصر دانستم،مـــرا ببـــخـش ….کمک کن تا بفهمم تو، کنار منی، نه روبروی من!