با اون همه ادعاي عاشقياز دوران عقد دست بزن داره. برخورد مادرش و خواهرش هم پر از افاده و تكبر و هميشه در حال پزه.
نه بلدن تعريف كنن از ادم نه تاحالا شده يكبار بگن قربونت برم با ابنكه من ميگم. هركاري فكرشوًكنيد براشون كردم.ولي نميبينن.ولي نميفهمن. ديشبم دعوام شد باشوهرم و دعوا و كتك.يه دستمو جوري كتك زده كبود شده خون مردگي داره نميتونم حتي تكون بدم دستمو... هرلحظه در حال اه كشيدنم.پشتيباني براي طلاق خيلي دارم ولي ميترسم و زندگيو حتي يه روزشم بدون شوهرم نميتونم تصور كنم.٥ساله عاشقشم هرچند به خاطر حرف بقيه ولم كردو رفت يكسالي ولي بازم باهاش ازدواج كردم.توروخدا كسي ميدونه چكار كنم؟خستم خيلي خسته. شايد خودمو بكشم چون ن زندگيم باشوهرم زندگي ميشه نه بدون اون.