سلام من همونی ام که گفتم دور از خانواده هستم.
من تبریز هستم الان.
دیروز یکی از فامیل هامون فوت شده بود یه شهری.
دوساعت فاصله داشت با ما. اونم از فامیل های من بود.
به شوهرم کفتم بریم گفت نه فردا میریم.
منم لج و گریه و کریه کردم از ساعت 2نیم تا نزدیک 4 بعد آومد گفت پاشو بریم منم خوشحال که میرم و...
حاضر شدم زود راه افتادیم بریم.
تو راه ی کلمه هم با من حرف نزد.
منم نشستم تو ماشین گریه کردم تا رسیدیم گریه کردم .رفتیم اونجا ک تسلیت بگیم باز گریه کردم. اصلا نمیتونستم خودمو نگه دارم.
داغون شده بودم. ساعت 8 راه افتادیم بیایم خونمون که تو راه هیچ نگفت و سکوت تا خونمون منم باز گریه کردم.
همیشه یه چیزی میگفت و از دلم در میآورد ولی سکوت مطلق کرده بود. بعد که رسیدیم خونه حرف نزدیم وگرفتیم خوابیدیم و اونم با دو متر فاصله.
دیرور نه ناهار ونه شام.
امروز هم بیدار شد رفت سرکار کار و صبحانه هم نخوردیم موقع خروج از خونه گفت صبحانه بخور و رفت. نا الان هم زنگ نزده.
راستی ماه قبل اقدام داشتیم که مثبت نشد این ماه هم سرماه تخمک گذاری هست و نمیدونم چکار کنم؟؟؟ اگه تا آخر ماه قهر باشیم این ماه هم فرصت از دست میره. نمیدونم چکار کنم؟
اخلاقش خیلی عوض شده .راهنمای کنید منو.