سلام من دوازده هفته ام خیلی عطسه میکنم الان که عطسه کردم سمت راستم یه درد شدیدی گرفت یه دقیقه بعد خوب شد از ده هفته ام دیگه نه حالت تهوع دارم نه ویار دارم هیچی انگار باردار نیستم خیلی میترسم چیکار کنم به نظرتون؟دکترم هفته پیش رفتم صدای قلبشو نذاشت گوش بدم فقط به شکمم دست زد معاینه کرد
تیکر تولد دخترم که20بهمنه93 با تولد پسرم که20بهمنه 97
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
عزیزم دیگه داره کم کم ۳ ماه اول بارداریت تموم میشه نگران نباش نی نی حالش خوبه
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
منم تو سه ماهگی سرما خوردم سرفه می کردم جوری که دل و رودم میومد بالا خیلی استرس داشتم ولی دکترم گفت مگه الکیه که با سرفه چیزی بشه . اونقد تو این دوران ترسیدم ولی خدارو شکر چیزی نشده
منم از پونزده هفتگی دیگی حالت تهوعم رفت.این درد و کشیدگی هم خیلی برام پیش میاد کاملا طبیعیه نگران نباش فقط مواظب خودت باش آروم بلند شو از سرجات هرکاری میکنی با آرامش باشه
اگه میخوای برا خودت دل آشوبه درست کنی بکن. ما راهنماییامونو میکنیم. الان رحمت چند برابر اندازه نرماله ولی تو لگنه. انتظار شکم تا هفته 16 نداشته باش. یه کم راجع به بارداری مطالعه کن تا آگاه بشی