سلام ممنون بابت وقتی ک برام میذاریدو میخونید💜
ببخشید اگه طولانی شد خواستم همشو تو پست اول بگم که قطره چکونی نشه🙂
بچه ها خواب دیدم توخونه تنهانشستم باگوشی بازی میکردم ولی همش احساس میکردم یه نفر دیگم توخونه هستو تنها نیستم سرمو بلند کردم ودیدم گوشه خونه یه چیزی توهوا معلقه وداره منو نگاه میکنه حسم میگفت شیطانه یاجنه😑خیلی قیافه ترسناکی داشت وهمینجور ک بهم خیره شده بود نزدیکم میشد😱
منم از ترس گریه میکردمو جیغ میزدم، توخونه افتاد دنبالمو میخواست بگیرتم😢😢دیدم اگه توخونه بمونم نمیتونم از شرش خلاص شم وباتمام توانم دوییدم تو کوچه
همینجور ک میدوییدم یه اقاییو دیدم که وسط کوچه وایساده بود ومنو نگاه میکرد نزدیکش ک شدم یه چهره ی بسیار زیباو نورانی داشتن، ریشای مرتبو مشکی خلاصه که واقعا چهره ی آرامش بخشی داشتن حس میکردم یکی از شهدان وقتی رسیدم بهش روبه روش وایسادم واون آقا سربنده یازهرایی که سبز رنگ بودو به پیشونیش بسته بود رو باز کردو داد به من واقعا میتونم بگم تو صدم ثانیه انقدر آروم شدم انقدر آرامش بهم دست داد که همه ی ترسام به یک باره فروکش کرد