وااای بچه ها دارم دیوووونه میشم ،ظهر با شوهرم رفتیم بانک ،یهو دیدم وارد که شدیم یه لحظه شوهرم جاخورد و منو برد پشت ستون که مثلا از اون باجه گوشه ایه سوال کنیم کارمونو انجام بدیم یهو یه زن سلیته. که از شوهرم بزرگتر بود اومد سمتمون و با تشر گفت بیا بیرون ببینم شوهرم خیلی دستپاچه و استرسی رفت به منم گفت الان میام. من خر باهاش نرفتم بیرون که خودم بفهمم جریان چیه!!! از داخل بانک از پشت شیشه نگاه میکردم اصلا صداشونو نمیشنیدم فقط حرکاتشونو میدیدم که زنه انگار هی خط و نشون میکشد و تهدید میکرد شوهرمم با فاصله ایستاده بود و سعی میکرد با التماس سروصدای زنه رو کم کنه تا زنه بیشتر از این ابروریزی نکنه.........
خلاصه دارم روانی میشم، کسی هست تا بقیشو بگم یا نه؟؟؟؟